در باره من

فارسی زبان مادری من است، زبانی باروراز تاريخ و تجربه ای حيرت انگيز و گهواره شعری شگفت و قصه هائی دلنشين. فرانسه زبانی است که در تبعيد آموخته ام، زبانی که کليد ورود به تاريخ و تجربه ای ديگرو ادبياتی به نوبه خود سرشار و خيره کننده را در دستم نهاده است.
زمانی طولانی، تنها می توانستم اين زبان را برای نوشتن جستارهايم به کار گيرم ونه برای تجربه ادبی. با گذشت زمان از اين مرز هم گذشتم وبه مدد هر دو زبان، فارسی و فرانسه، کاوش هايم را درقلمرو نوشتن پی گرفتم.
نوشتن اينک دنيای بی مرز من است برای زيستن آزادی.

من، نويسنده تبعيدی، وجهاني شدن

.پدر و مادر او اززمره ايراني هاي ترك زبان مهاجر به روسيه بوده اند . مادرم در عشق آباد باكو به دنيا آمده و وقتي پدرش در زمان استالين به سيبري تبعيد شده در سه سا لگي با مادرش به ايران برگشته است .تايادم می آيد هميشه عاشق شنيدن داستا نهاي سفر مادر بزرگ بودم و از شنيدن قصه بازگشت ناگهاني پدر بزرگ پس از سالها كه مرده پنداشته ميشد سير نمي شدم. اما دنبال كردن رد افراد خانواده هيچوقت هيجانی در من برنمی انگيخت.

اما به مرور در يافتم كه بي آنكه خود بخواهم به شدت درگير اين مسئله شده ام . حال زبان فرانسه را آنقدر آموخته بودم كه كه به نوشتن بپردازم . كاري كه هميشه به ياريش ميکوشيدم براي معضلات و پرسشهائي كه زندگي پيش پايم مي گذاشت پاسخ يا پاسخهائي بيابم . انقلابي كه با رويايهاي شيرين در آن شركت كرده بودم به كابوسي وحشتناك بدل شده بود و مرا در بيست و چند سالگي از كشورم به آنسوي دنيا پرتاب كرده بود . وقتي سير وقايع را در ذهنم مرور مي كردم خيلي چيزها بنظرم نامربوط مي رسيد . چگونه من كه در يك خانواده شهري غير مذهبي بزرگ شده بودم و نه تنها مادرم حجاب به سر نمي كرد بلكه مادر برزگم هم زني سنتي نبود قبول كرده بودم در صفوف انقلاب روسري را به همچون نماد مبارزه ضد استبداد شاه و ضد امپرياليسم غرب بپذيرم ؟‌. كوشش براي پاسخگوئی به اين پرسش به ظاهر ساده چند به نوشتن دو كتاب انجاميد. در ادامه آن كتاب سومي نوشتم كه مي خواست تصوير نسلي را كه به آن متعلق بودم باز شناسي كند . نسلي كه نه گفتنش به حكومت اسلامي به صفوف ضد انقلاب پرتابش كرده بود و زندگيش را با زندان و شكنجه و اعدام و تبعيد پيوند داده بود. در گفت و گو با جامعه فرانسه بر سر ايران و اسلام و اسلاميسم با شگفتي متوجه شدم كه براي برخي كه عده شان كم نيست و بسياري از آنها به جمعيت درس خوانده متعلقند طرز فكر من ونگاهم به جامعه خود مظنون به بي اصالتي است . تبعيدي بودن من، از يكسو به دليل مخالفت سياسي با نظام مستقر در ايران و از سوي ديگر به دليل زندگی در خارج از ايران ، محتواي انديشه هاي مرا مورد ترديد قرار مي داد . با شك در مورد" ذهني بودن " من، در واقع، وجود ذهنيت من به عنوان انديشنده و مختار مورد ترديد قرار مي گرفت . حال من مي بايست با تضادهاي موقعيت خود به عنوان تبعيدي كه از دنياي " مسلمان" مي آمد روبرو شوم .

نوشتن براي من راهي است براي وارد شدن در چنين جهاني و مشاركت در ساختن آن .در اين جهان هويت فردی فقط يك بعد ندارد و "چند فرهنگی" تنها در وجود اقليت هاي قومي خلاصه نمي شود، بلكه منتج از حفظ آزادي براي باليدن بيرون از مرزهاي فرهنگ مسلط و از جمله فرهنگ مسلط قومي است .

براي من اين روند ، شدني مداوم است . يكجور باز آفريني خود در كنش و واكنش فرهنگي كه به مناسبت موقعيتم درون آن قرار گرفته ام و انتخاب كرده ام كه از آن دوري نگزينم . در واقع علي رغم سختيها و غمها , تبعيد موقعيتي متناقض براي من فراهم آورده .:‌درگيري ودر عين حال فاصله از جامعه زادگاهم و جامعه ميزبان . درهم آميزي و تقابل آموخته هايي فرهنگي متفاوت براي من به معناي مشاركتي مداوم در تحول فرهنگي جامعه زادگاهم ونيز كشور دومم فرانسه است.اين دو زيستي در خود نطفه هاي چند زيستي را مي پرورد چرا كه فرانسه هم از چند فرانسه تشكيل شده و مهاجريني از مليت هاي گوناگون نيز در ساختن آن مشاركت دارند.


اين مقاله در سپتامبر 2004در پاسخ به پرسش های نويسنده و دوست گراميم فهيمه فرسائی در باره "نوشتن و جهانی شدن " نوشته شده است .