امیر تتلو خواننده ایرانی بارها با موسیقی و فعالیت های اجتماعی اش از کنسرت ها تا فضای مجازی موجی ایجاد کرده است که طیف وسیعی از موافقان ومخالفانش را به حرکت و واکنش وا داشته است. نویسنده این مقاله از زاویه ای متفاوت به زندگی و کارنامه تتلو نگاه کرده است:
هدف این سخن داوری در باره جدالی که پیرامون گفتار و رفتار تتلو به راه افتاده نیست بلکه مکثیست در آنچه که وجود او و اثرش به من و ما میگوید؛ چیزی که به گمان من کمتر بدان پرداخته میشود.
بارها به تتلو گوش سپرده ام و برنامههایش را از دور و در فضای مجازی تماشا کرده ام. بارها با شنیدن کلام و موسیقیاش تکان خورده ام، غمگین شده ام، خشمگین شده ام، نفرت کرده ام، و زهرخند زده ام. اما هیچ یک از این احساسها هرگز متوجه امیر تتلو نبوده است. کلام او تصویر زنده و جاندار دهشت و استیصالی ست که حاکمان در سرزمین ما گسترده اند. و من از این ویرانیست که قلبم میگیرد و دلم میلرزد. خالکوبیهای رنگارنگش که همچون نقابی بر صورت کشیده چه بسا تصویری از موجودی وحشی عرضه میکند، من اما در پس و پشت صدای او پرنده ای مضطرب را میبینم که سر به دیوار قفس میکوبد. یکی از گویاترین بیانها از قفس حاکمساخته را هم او در « جهنم » پیش چشم می گذارد. متن این آهنگ از یک صحنه عشقورزی بی عشق شروع میشود و نقب میزند به یک بازجویی:
میگه بس نی بازم بنویس، به کى وصلى مرتیکه الاغ
مینویسم بابا نون نداشت آن مرد زیر خاک است الان
مینویسم غلط کردم من، اصلا از اون خاک بر سرام
میگه بس نى بازم بنویس بنویس تا جونت دراد
میگه زیادى پر رو شدى چک و لقد خوبه برات
میرسه جون به لبات اضافه شد خون به شبات
از لابلای نتهای این آهنگ صدای خرد شدن میآید، صفیر منحوس تازیانه بر گرده حیثیت آدمی، تا به شکل و شمایل مطلوب ولایتمداران در آید. در محبس، شلاق جسمیت دارد و گوشت و پوست میدرد، اما بیرون زندان تازیانه سرکوب همه جا به کار است، گرچه ناپیدا، و بندهای اجبار سفت و سخت بر دست و پا. تتلو چنانکه خود گفته، برای اینکه بتواند بماند و بخواند، تن داده به بازی دروغ، تا آنجا که چهره تبلیغاتی انتصاباتی شود که ریاکارانه بر آن نام انتخابات گذاشته اند. اما جایی از این بازی، دیده است که دارد ته ماندههای وجود خرد و خمیرش را هم می بازد بی آنکه چیزی به کف آورد. تتلو حدیث این مسخ را میخواند. تکانههای این فروریزی عاطفی که در آهنگهایش ثبت میشود فقط قصه شخصی او نیست، شرح بحرانی ست همه گیر بی آنکه لزوما همهگان با آن چنان درگیر شوند که تتلو. مقصودم بحران معناست، آنجا که ابلیس وارگی حکومت مدعی دین و دینداری ارزشهای انسانی را به پول سیاه بدل کرده و دروغ و فریبکاری را رواج عام داده است.
بیشتر بخوانید:
در زیستههای تتلوی جوان، که مادرش با خدمتکاری روزگار می گذراند، بیرون از خانه خبری نیست، جز « چشمهای بارانی »:
به جز آدمای مجبور مثل خودت که به اجبارِ با اونی / اون بیرون خبری نی به جز بدهکار و آلودهها / ثمره سگ دوهاتم که زرشکا و زالومهها / اون بیرون خبری نی به جز صف پشت هم چیدن / به جز آدمای خسته که به زور با شکمِ گشنه خندیدن / پرِ دود پرِ جوب پرِ خون مردایی که کردن پشت به جنگیدن.
تتلو در موسیقی رپ، فضای زندگی می یابد، جایی برای بودن و وجود داشتن، جایی برای شنیده شدن و دیده شدن، اما در این پهنه هم نمیتواند بال و پر بگیرد. بهایی که میباید برای مجاز شدن بپردازد شکستن همین بال و پر است که با روح عاصی او سازگار نیست:
غیرِ مجاز ما نیستیم اونیه که لای درزِش موش میره/ همونی که هیچ کار بلد نی نشسته و فقط گوش میده/ مجاز دلِ منه ببین غیرِ مجاز ما نیستیم/ خیلی وقتَم هست نخوردیم استیکِ گراز با ویسکی/ رسیدیم اینجا با پیسی محکم پا حرفا وامیسیم.
ادامه راه برای او تبعید است که تتلو آن را همچون برزخی دیگر میزید. نه به دلیل غم غربت و حسرت گذشته : « اصلاً هم نمیخوام به عقب برم از خونمون میاد فقط دردهاش به یادم ». سرکوب و تحقیر عمیقی که زیسته او را به پیش میراند: من پُر یه حسِ انتقامم، پُرِ از فحش و گلایه ام، پُر گیر و گره، پُر حرف و کنایه ام.
در چنین حال و هوایی رخ می دهد فراز و فرودهای تتلو در رفت و آمدی بی وقفه میان بهشت و برزخ و جهنم. از عاشقانههای آغازین تا به امروز. و درست در موضوع عشق و زن است که در او و کار او رسوبات دیرپای آموزشهای تباهکننده جمهوری اسلامی را میبینیم که ذهن شورشی اش را همچنان در بند دارد. آنجا که جوانتر است و با همه وجود میخواهد به راه عشق برود، ترسها و شکها مثل خوره حسهاش را میخورند. وسوسه خطا و گناه معشوق راحتش نمیگذارد که مالکیت بر جسم و جان او دلیل و دوام دوست داشتن و دوست داشته شدن است. همان آموختهی پدرسالارانه که برای تحقق غرور ناموسی، مرد را به نگهبان زن بدل میکند و درهمان حال از پیوند زن و مرد اسارت میسازد . تتلو میخواند که « باید حرف حرف من باشه/ همهی خونه ها مرد دارن ». او مدام نگران چشمهاییست که روی زنها میچرخند. گفتارش در باره حجاب و پوشیدگی زنان هم حامل همین تناقضهای بیمارگونه همان آموزش است که بکارت را با معصومیت یکی میداند، آزادی زنان به چشمش معادل فحشاست، و در همان حال با گستردن فرهنگ صیغه خودفروشی را مشروع میکند. زن کالاییست که با صیغه و عقد دائم ، آنهم از سیزده سالگی، میشود خریدش اما اگر به میل خود دست از پا خطا کند هرزه ای بیش نیست. در چشمان مشکوک مردی که ذهنیت و نگاهش چنین شکل گرفته، هر زنی بالقوه روسپیست.
در چنین بافتاری، « خود » بودن زن چگونه قوام می یابد؟ به تبع آن، « خود » بودن مرد چگونه شکل میگیرد؟ سرنوشت عشق میان دو انسان چه میشود؟
تتلو خود بهترین بیان از خویش را به دست میدهد، آنجا که بیرون از مرز به خود مینگرد: « یه پروانهى تنها وسط یه دشت بى روحم/ بدونِ جفت و جونور و کشتی ام ، ولی نوحم/ یه ابراهیمِ بى چاقو و قربانى و بى فرزند / یه جمهورىِ اسلامى ولى، آزاد و بى ترفند/ من میخوره به دیوار سرم، هِى میگیره به سیگار پرم/ من، حقِ کسیو نخوردم، ولى از همیشه که بیمارترم/ من ته یه چاهِ عمیقَم، پنچر وسطِ راه حقیقت. »
اینگونه، تنها عاطفههای اصیلی که در بیان بی پروای تجربه سراسر خشونت تتلو مییابیم ترس است و خشم و بیزاری و دلزدگی. و آشکارترین نشانه این بیزاری وجودی، بی اعتقادی عمیق او به عشق است. بی باوری به وجود مهر. حس ویرانگر یخ زدگی دل و مغز که در آهنگهای تتلو موج میزند یکی از میوههای تلخ این حال و هواست. در این جهان پریشان، تن و بدن تنها واقعیت انکارناپذیر و قابل اتکا جلوه میکند، تنها مکان شورش. اگر صدها هزار جوان به صلای چنین عصیانی پاسخ میدهند، بیانگر گستردگی سرگشتگی و بیزاریست. و غایت و نهایتش هم تنهایی هراسناک در میان تنها. پس آن مهمانی که تتلو میخواهد بر پا کند، پراز پاکی، « پر از لبخند و آبادی، که رو کیکش نوشته باشه آزادی » در آخر، به چالش « حرمسرا » راه میبرد. او در آهنگ « حرمسرا » دنیائی را ترسیم میکند که در آن » تن » دادن تنها راه است. میگوید اگر قرار است به این راه بروند چه دیر و چه زود؟
تتلو با بیان شوریده و بیهراس آنچه احساس میکند، پنجره ای به آگاهی از عمق بحرانی میگشاید که دیگر نمیتوان چشم بر آن فرو بست؛ بحرانی که نه با پشت کردن به آن ناپدید میشود و نه با حذف از میان بر میخیزد.
شهلا شفیق
نویسنده و پژوهشگر