و اينک حاکمان فصلی ديگر از سناريوی سرکوب را گشوده اند که بارها و بارها خوانده ايم، نمايش اعتراف و توبه. در فصل کنونی، صحنه گردانان، داستان تواب سازی و گروگان گيری را تلفيق کرده اند. اين شگرد اما از ملال نمايش هيچ نکاسته و تنها بر وقاحت آن افزوده است
در صحنه های نمايش دادگاه تقلبی متهمان براندازی « مخملی »، چشمان خالی کلوتيد ريس در بهت چهره اش و غصه عميق صورت نازک افشار که محجوبانه اشک از چهره بر می گيرد ترجمان همه احساسات متضادی است که معرکه گيری تواب سازان و گروگان گيران در دل برمی انگيزد. و آنسوتر در نگاه چشمهای آسيب ديده احمد زيد آبادی انگار همه حس ها در ملالی رنجبار تحليل رفته اند.
او در اين لحظات به چه فکر می کند؟
در آخرين ياد داشت خود پيش از دستگيری نوشته بود: « برای تحليل تحولات ايران هيچگاه نبايد دو نکته را از نظر دور داشت وگرنه از واقع بينی فاصله میگيريم .نکته نخست، پرهيز از خوشبينی است. مدتهاست که در کشور ما واقع بينی مترادف بدبينی شده است. پيش بينیهای بد هميشه درست از آب در میآيند، اما پيش بينیهای خوب نقش بر آب میشوند. شش – هفت ماه پيش دوستی در باره فرجام انتخابات پرسيد. گفتم بدترين سناريوی محتمل چيست؟ همان اتفاق خواهد افتاد! متاسفانه من نيز مثل بسياری از هموطنان از اين نگاه واقع بينانه به تدريج فاصله گرفتم و خوش بين شدم و به همان اندازه که خوش بين شدم از واقعيت دور افتادم. البته راهی هم جز خوش بينی وجود نداشت.
۸۴ به قدری تحت فشار دوستان قرار گرفته بوديم که تکرار آن برايمان ممکن نبود. نکته دوم، تفاوت منطق رفتاری تصميمگيران کشور ما با منطقی است که در کتابهای فلسفه خواندهايم. راستش را بخواهيد من هر گاه میخواهم رفتار دولتهای جهان را تحليل کنم، خودم را به جای آنها فرض میکنم و آنگاه با در نظر گرفتن منافع، محدوديتها و امکانات پيش رو، رفتار آنها را حدس میزنم. متاسفانه در اين دور از انتخابات، من همين منطق را در باره حکومت ايران نيز به کار بردم، اما گمراه شدم. » .و در آخر ياد داشتش نتيجه می گيرد: » اين انتخابات درسی بود برای همه ما تا برای ورود به صحنه رقابتی ناعادلانه حريص نشويم و استانداردهای يک انتخابات آزاد را کوچک نشمريم. »
احمد زيد آبادی در حبس بود وقتی مردم ايران به خيابانها ريختند و با فرياد مرگ بر ديکتاتور بساط صحنه رقابتی ناعادلانه حکومت را بهم ريختند. منطق مردم به جان آمده از تحقيرساليان، منطق حاکمان تمام خواه را که به همين سبب هيچ منطقی جز حفظ قدرت ندارند به چالش کشيد و سناريوی تکراری آنها را بهم ريخت. مگر دروغ و تقلب و سرکوب از همان ابتدا، هر بار که نظام احساس خطر کرده، منطقی ترين گزينه برای حفظ قدرتش نبوده است؟ اين بار، در دل بحران اقتصادی اجتماعی و فرهنگی که عمق آن به درجه ای رسيده که پايه گذاران نظام را هم به فغان آورده، تقلب و سرکوب ادامۀ همان منطق است که بار ديگر اصلاح ناپذيری منطق تمام خواه را آشکار می کند.
و اينک حاکمان فصلی ديگر از سناريوی سرکوب را گشوده اند که بارها و بارها خوانده ايم، نمايش اعتراف و توبه. در فصل کنونی، صحنه گردانان، داستان تواب سازی و گروگان گيری را تلفيق کرده اند. اين شگرد اما از ملال نمايش هيچ نکاسته و تنها بر وقاحت آن افزوده است. بُهت چهرۀ کلوتيد ريس و اشک های نازک افشار آن داستان « پر از آب چشم » را که پشت و روی صحنه نمايش « اعترافات » می گذرد برابر ديدگان ما قرار می دهد. آنجا ، پشت صحنه، حديث شکنجه است که تنها در آزار تن و خُرد کردن جسم نيست بل تهديد و توهين و فشار و ارعاب برای درهم شکستن روانی زندانی در کار است. آنجا،هدف فقط گرفتن اطلاعات نيست بل کثيف ترين ترفندها با کتک يا بی آن به کار گرفته می شود تا زندانی دهان به انکار خويش بگشايد و قلم به نفی خود بردارد. و اينجا، شأن و حيثيت آدمی بی هيچ آزرم و پروا در برابر چشم همگان پايمال میشود. اينجا، در برابر چشمان ميليونها ايرانی که فرياد زدند دروغ بس است، حکومت اسلامی با بی شرمی بساط دروغی آشکار را میچيند تا به همگان بگويد که در برابرارادۀ ولی فقيه رأی و عقيده آنان کمترين ارزشی ندارد.
اما آخر اين داستان را هنوز هيچ کس ننوشته است. انبوه بينندگان اين نمايش ديگر فقط تماشاچی نيستند و ديگر به تماشاچی بودن رضايت نخواهند داد.
آن زمان فرا خواهد خواهد رسيد آيا که در مرز و بوم ما واقع بينی ديگر مترادف بدبينی نباشد؟