در کتابش، « با مادرم همراه ـ زندگينامه خود نوشت » (نشر سخن ،1390) سيمين بهبهانی از يافتن مزاری می گويد که دلش می خواهد سرانجام آنجا آرام گيرد. درسال شصت و دو، به خواهش دخترش، در جستجوی جائی باصفا ، کنار درختی يا جوی آبی برآمده تا پيکر نوه کوچکش ارژن را که سرطان به چنگال مرگش سپرده، به خاک بسپارند. در اين گشت سراسر درد، با همسرش منوچهر کوشيار امامزاده طاهر را می يابند که درخت توت بزرگی آنجا هست و حوض زيبائی پر از ماهی سرخ و چند گور، بعضی بی نشان.
منوچهر کوشيار هم بعدتر در اين سرا به خاک سپرده می شود و سيمين با « هزار تلاش و کوشش » اجازه دفن خويش را کنار همسرش می گيرد( با مادرم همراه ، ص 394). امامزاده طاهر طی سالها پيکرهای شماری خوانندگان و نويسندگان و از آن جمله بنان و پوران و غزاله علی زاده و هوشنگ گلشيری و محمد مختاری و محمد جعفر پوينده را هم در خود جای می دهد. مکان ها هم مثل آدمها از آنچه بر آنها می گذرد نقش های نازدودنی می پذيرند. وقتی کتاب را می خواندم، تصوير برگهای سبزدرخت بزرگ توت و ماهی های قرمز امامزاده طاهر در ذهنم با سرخی خون قربانيان قتل های زنجيره ای به هم می آميخت. اين فکر از سرم گذشت که عجبا، حضور اين همه اهل هنر و انديشه، که جزم انديشان مهر ناپاکی بر صدا و کلام شان زدند، به واقع معنای انسانی صفت طاهر را به اين مکان بازگردانيده است.
امروز، خواننده ای که شرح سيمين را برای گرفتن اجازه دفنش در اين محل می خواند، حتی اگر معتقد باشد که مکان خاکسپاری اهميتی ندارد و حتی اگر بينديشد که همه جای ايران سرای سيمين بهبهانی ست، نمی تواند ازبی فرجامی خواست او فشار اندوهی بر قلبش حس نکند.
اما چه جای دريغ که اين نشدن هم، مثل همه محروميت ها، باز،تجلی اقتدار سيمين شد.اين نکته عيان گشت که تن بی جانش هم حکام را به هول و حرص انگيخته، چه آنانی که حق مزار را او گرفتندو چه اينانی که کوشيدند جهتی خود خواسته به خاکسپاری اش دهند. آری، سيمين گنجی چنان آزانگيز است که صاحبان قدرت نيز که سيم وزر ملک را در غصب دارند به آن چشم دوخته اند.
در دياری که حاکمانش مردمان را بی قدرت می خواهند و برای زنان اختياری قائل نيستند، سيمين بهبهانی از نداشته هايش چنين گنجی فراهم آورده است.اسرار اين کيمياگری را در آثارش می يابيم: رنج بردن و لابه نکردن؛ عشق ورزيدن و اختيار از کف ندادن ؛ جنگيدن بی آرزوی مرگ دشمن؛ غرور سرشار از فروتنی؛ شفقت در عين نفرت؛ استقامت در عين شکنندگی؛ آزادی در عين تقيد.
می شود آيا همه اين تضادها را با هم گردآورد؟
زندگی و آثار سيمين بهبهانی گواه است که می شود. مسيری که پيموده بسيار احکام ديرپا را به پرسش می کشد. اگر در جوانی ، با همه شجاعت و گردن فرازی، به حکم پدر به ازدواجی ناخواسته تن می دهد، در ميانسالی که گاه فرو نشستن شورها می نمايد آزادگی پيش می گيرد ، آنهم در حصار اختناق. اين متضاد فرآورد همزيستی دو زن در وجود اوست: « مادری مهربان »؛ « وجودی رها و عاشق پيشه »
رابطه سيمين با مادر و مادری بر زندگی او اثری عميق گذاشت. از کودکی در مسئوليت های جانفرسای مادرش فخرعظما برای کشيدن بار زندگی شريک شد و با حسرت شاهد بود که اين بانوی فاضل، نويسنده و شاعر، روزنامه نگار و مدافع حقوق زنان، » با همه اين اعتقاد و با همه کوششی که در اين راه داشت حتا خود را نتوانسته بود از تسليم به اين ستم ها برهاند » ( با مادرم همراه …ص 425). سيمين با هوش و حساسيت سرشارش رنجها و ناکامی های مادر را به تمامی زندگی کرد. مادر شدن اما به او نيرو داد که بر دلمردگی اش از ازدواجی بی عشق فائق آيد. بعدها ، پسر ارشد او علی ، اهل قلم و مترجم ، همکار و مشوق نو آوری های زبانی او بود. شغل معلمی هم سرچشمه ی شادی سيمين بود و شاگردانش به نحوی ديگر فرزندانش بودند که دانا و توانا می خواستشان. و نيز چنين است عشق سيمين به وطن. درشعر او وطن ، زادگاه، مفهوم » خانه » می يابد، خانه ای که اهالی آن آشنايانند ، متمايز از بيگانگان. با سالدار تر شدن، سيمين خود را چونان مادر اين خانه ی بزرگ می خواهد و همه زادگان وطن را فرزندان خويش می داند .پس در عين نفرت به بدانديشان و شرورانی که بر ملک سلطه يافته اند ، شفقت خويش را از اينان، که در شهر مشهورش » يک متر و هفتاد سانتی متر » « مار خانگی » می خواندشان، دريغ ندارد (مجموعه آثارـ يکی مثلا اينکه…1377ـ1374)
ای جملگی دشمن من جز حق چه گفتم به سخن پاداش دشنام شما آهی به نفرين نزنم
سيمين صلای مدارا با شروران و ددمنشان سر می دهد، اما بر بدی و ددی چشم نمی بندد و از حق جستن و حق گفتن خاموش نمی نشيند.هرگز، به هيچ بهانه و مصلحتی، در کنار صاحبان قدرت قرار نمی گيرد.مدارائی که او در پيش گرفته از سکوت و تسليم، حتی به گاه ناتوانی، نشان ندارد.در شعر، » ببخش ديو خويان را »، می سرايد.( مجموعه آثارـ يکی مثلا اينکه…1377ـ 1374)
شکسته بال و خونين پر بپر بپر کبوتر جان فضای نيل و وحشت را بدر بدر کبوتر جان
سيمين حق خواهی را، نه مثل وظيفه ای بر دوش، بل همچون شان انسانی می زيد.از همين رودر بند چند و چون بر سر تعهد هنری و تعهد مبارزاتی نيست.اگر در صف مبارزات برابری خواهی زنان قرار می گيرد از آنروست که جان و دلش در پی اين احقاق حق است. جنگيدنش برای آزادی سخن نيز از چنين جوهری ست.نه فقط سخن، که کردارش خواست آزادگی و آزادی خواهی را تبلور می دهد، خواستی که تحققش، به عقل خود انديشيدن را می طلبد و پروای خويش بودن را. اگر لبهايش را تا آخر سرخ نگاه می دارد تنها برای دهن کجی به سنت و قدرتی که زن را در حجاب می خواهد نيست. لبهای سرخ و چشمهای سرمه کشيده سيمين، نشانه های آن زن ديگریست که قلبش در سينه او می طپد: زنی رها و عاشق پيشه.
در کولی واره ها که از بهار تا زمستان 61 سروده شده اند، سيمين اين چهره را به بيان آورده. کولی که » ساقه گيسوی نرمش بافته از پيچک عشق » است ؛ که آوارگی و غربتش از دوری يار است و سودای عشق را با مرگ تاخت می زند، نه تنها نمادی از زن سرکوب شده اعصار و قرون، که چهره ی ديگر سيمين نيز هست.
کولی منم ، آه ! آری ، اينجا به جز من کسی نيست تصوير کولی ست پيدا، رويم در آيينه تا هست ( مجموعه آثارـ دشت ارژن ـ کولی واره 1)
در کولی واره پنج، حکايت کولی را می خوانيم که برای چيدن سيب، از ديوار باغ می پرد.
خسته خسته خسته ی راه دست را فراز کرده تشنه تشنه تشنه ی نور سيب را ز شاخه چيده
شرع برگشاده طومار حکم اين گناه خوانده عقل برکشيده ساطور دست و سيب را بريده !
کولی افتاده مدهوش ميوه های نور خاموش هريکی بريده دستی خون ازو فرو چکيده…..
کولی واره يازده، فراخوان به عشق ورزی با سواری ست که خواهد آمد: رفت و روی سرا و جامه نو کردن و خنديدن و رقصيدن و شبی با يار به سر آوردن، اگرچه مجازاتش مرگ باشد.
سحر، که حکم قاضی رود به سنگسارت نماز عاشقی را به خون دل وضو کن
اگر مهر و شفقت سيمين به هستی و آدميان، بسان رحم مادر در بر گيرنده است و به گونه ی پستان مادر بخشنده، آن زن رها وعاشق پيشه ای که در سيمين می زيد يار می جويد و از ناکامی رنج می برد. او برای آفريدن به معشوق نياز دارد. سيمين قصه مادرش را، که در نقل آن به گفتگوئی با خويش هم می نشيند، به محمل نامه نگاری با يار به غربت رفته ای، که نامش را مکتوم می گذارد، می نويسد . وقتی مکاتبه قطع می شود باز سيمين نوشتن نامه را پی می گيرد تا به مدد سخن گفتن با » يار » داستان مادر را بنويسد واز ورای آن از خود بگويد. دراين نامه ها، آنگاه که سيمين از عشق می گويد هراسش از تسليم است. « زيباست که در وجود ديگری زندگی کنی.هستيت او باشد… اما زشت است وقتی که می بينی دو بدن وحود دارد؛ يکی فعال و يکی تابع »( ص 43). سيمين جا به جا به يار که او را پير و مراد خود می خواند ياد آوری می کند که شيفتگی و شيدائی برايش به معنای از کف دادن » استقلال رای و درست انديشيدن و اتکا به نفس » نيست.
آری، آن خود « رها » و آزاده ی سيمين، در اوج عاشقی هم خود نمی بازد و به کولی درونش ندا می دهد:
کولی ! به شوق رهائی پائی بکوب و به ضربش بفرست پيک و پيامی تا پاسخی بستانی
بر هستی تو دليلی بايد ضمير جهان را : نعلی بسای به سنگی تا آتشی بجهانی
اعصار تيره ی ديرين در خود فشرده تنت را بيرون گرا که چو نقشی در سنگواره نمانی
شهلا شفيق
2 شهريور 1393 ( 2014/8/24)