چند وچون کشتارمخالفان در دهه شصت که تا تصفيه خونبار زندانيان سياسی در تابستان شصت و هفت ادامه یافت، سالها ازجمله پرسشهای ممنوع در جمهوری اسلامی بود. خودیترين رسانههای حکومتی هم ازوارد شدن به اين پرونده احتراز میکردند. در ميان اصلاح طلبهای درون نظام نيز لاپوشانی مصلحت آميز این فاجعه دست بالا را داشت. در سالهای اخير، به ویژه پس از انتشار نوار صوتی آیتالله منتظری در محکوم کردن این جنایت و مطرح شدن موضوع در عرصۀ جامعه، حاکمان سياست پروپاگاندای تهاجمی را در پيش گرفته اند و در کنار آن، رقبای اصلاح طلب خويش را نیز می نوازند.
در » پرونده دهه ۶۰؛ یک دهه یک قرن » که خبرگزاری سياسی تسنيم در آذر ١٣٩٦ گشوده، به اين پرسش برمی خوريم که » چرا چپ دهه شصت گذشته امنيتی خود را انکار می کند ؟ » .پرسشگران تصريح می کنند که منظورشان از « چپ » ديروزهمان اصلاح طلبان امروزند که در آن دوره صاحبان مناصب بوده اند و حالا از آنچه کرده اند کمتر سخن می گويند و يا وقايع را جورديگری بازگو می کنند. اما برنامهای که پرونده تسنيم دنبال میکند هدفی بس فراتر از نيشگون گرفتن رقبا دارد. اصل موضوع پرداخت سناريوئی از سرکوب خونبار دهه شصت است که جمهوری اسلامی در آن نقش قهرمان مظلومی را داشته باشد که در نبردی نابرابر با دشمنان امت و مرز و بوم آنان را منکوب میکند. سازندگان پرونده تسنيم که از مصاحبه با چند تن از آمران و کارگزاران سرکوب خونبار دهه شصت تشکيل شده، رک و راست اين قصد و غرض را اعلام میکنند. در سرفصل يکی از گفت و گوها اين حرف آقای خامنه ای نقل می شود که « دهۀ ٦٠، یک دهۀ مظلوم است. دهۀای فوقالعاده مهم و حسّاس و درعینحال ناشناخته و اخیراً بهوسیله برخی از بلندگوها و صاحبان بلندگوها مورد تهاجم ». سپس، مصاحبه گر از سید مرتضی بختیاری، از حاکمان شرع دهه شصت و رئیس پیشین سازمان زندانها می پرسد: » به نظر شما دهه ٦٠ چه ویژگیهایی دارد که رهبر انقلاب توجه ویژه به آن را گوشزد کردند؟ ویژگیهایی که رهبر انقلاب فرمودند نباید جای جلاد و شهید در آن عوض شود »
اين « فرموده » رهبر خامنه ای در باره جلاد و شهيد، خط پايه ای پروپاگاندای تهاجمی جمهوری اسلامی را در پاسخ ناگزير به کشتار مخالفان در دهه شصت ديکته میکند. میگويم ناگزير، چرا که دهههاست پرونده اين سرکوب خونبار در ايران و در جهان باز شده و حاکمان جمهوری اسلامی را به پاسخگوئی می طلبد. زندانيان سياسی دهه شصت، زنان و مردانی که پس از خلاصی دست به قلم بردند و بر ديده ها و زيستههای هولناک خود شهادت دادند، دهه هاست میگويند و می نويسند تا اين فاجعه فراموش نشود. دهههاست که مدافعان حقوق انسانی با تکيه بر دادههای مشخص و مشاهدات عينی و مستدل شاهدان مستقيم وغيرمستقيم تلاش می کنند امر دادخواهی قربانيان به پيش رود. لفظ قربانی را به معنای فرد بی اختيار و آنکس که تنها حادثه ای بر او حادث شده به کار نمی برم. میدانم و میدانيم که کشتار مخالفان در دهه شصت در متن مبارزه اينان عليه جمهوری اسلامی صورت گرفته است. پس از انقلاب، خمينی گرايان در طرح خود برای استقرار ولايت فقيه با تنش و مخالفت های بسيار روبرو بودند. همه مخالفان البته مثل هم نمی انديشيدند و همه مخالفت ها محتوا و سمت و سویی يکسان نداشت. اما نگاهی کوتاه به آن دوران کافی ست تا ببينيم که گروه هائ مخالفی که اولين هدفهای سرکوب خونبار قرار گرفتند ،پيش از آن اساسا به طور مسالمت آميز به فعاليت در زمینۀ تشکل يابی و تبليغ و ترويج، و تظاهرات اعتراضی می پرداختند.اولين اعدام دسته جمعی زندانيان سياسی در شب سی خرداد شصت، واکنشی انتقامجویانه بود به تظاهراتی که سازمان مجاهدين خلق در اعتراض به طرح عزل بنی صدر از رياست جمهوری برگزار کرد. در ميان بيست و سه زندانی که آنشب برابر جوخه اعدام قرار گرفتند افرادی بودند که هفته ها پيش از اين تظاهرات دستگير شده بودند و در زندان به سر می بردند. از آن جمله سعيد سلطانپور شاعر و نويسنده (هوادار سازمان فدائيان خلق ايران ) که.دو ماه پيش از آن در مراسم عروسی اش ( ٢٧ فروردين ) بازداشت شده بود. اين اعدام دسته جمعی نه تنها اقدامی انتقامی بلکه اعلام آشکار محاربه با گروه های مخالف و قدرت نمائی و وحشت آفرینی بود.
سالها بعد، اراده خوفناک اسيرکشی به اعدام دسته جمعی هزاران زندانی سياسی در تابستان شصت و هفت انجاميد. محبوسانی که جمهوری اسلامی به سودای انتقام و قدرت نمائی قربانی شان کرد، تعلقات فکری وعقايد سياسی متفاوت و گاه متضادی داشتند. برخی دوران محکوميت خود را به پايان رسانده بودند و در انتظار آزادی به سر میبردند.
اين قتل های بی جرم و جنايت نه فقط گواه خشم جنون آميز جلادان، بل ميوه های شوم همان ايدئولوژی محاربه اند که حاکمان جمهوری اسلامی از ابتدای قدرت گيری به عمل در آورده اند. سرآغازش اعدام های فوری سران و همکاران رژيم شاه بود. بعدتر، با برآمد آشکار اعتراضات سياسی، خط محاربه که جزئی ماهوی از ايدئولوژی اسلامگراست دربرابر نافرمانان پيش گرفته شد. به لطف جنگ با عراق که حاکمان آن را برکت و رحمتی الهی می خواندند، جهاد داخلی برعليه مخالفان با حدت تمام به پيش رفت. زندانها پر شد و زندانهای ديگر ساخته شد. اولين دادستان انقلاب و رئيس زندان اوين، اسدالئه لاجوردی، ماشين مخوف تواب سازی را به راه انداخت. در اين طرح که هدفش بدل کردن مخالفان به بندگان خط امام بود، خرد کردن زندانی تحت شکنجههای جسمی و روحی زیر نام تعزیر مشروع شد. از اين منظر، تصفيه خونين زندانهای سياسی در سال ٦٧ نمايشگر عزم حاکمان و زندانبانان نیز هست که بر مقاومت همواره جاری بسیاری از زندانیان سیاسی نقطه پايان نهند؛ مقاومتی که تحقق رويای فاشيستی تواب سازی را غيرممکن کرده بود. براستی فهم چرایی اين کشتار جدا از درک محتوا و نتايج ايدئولوژی محاربه، که جمهوری اسلامی در دهه شصت با دست باز به عمل در آورد، امکانپذیر نيست
بنابراين آقای خامنه ای حق دارد برای جهت دادن به پرو پاگاندای حکومتی در باره کشتار زندانيان سياسی در شصت و هفت، به بازنويسی سرکوب سياسی خونبار دهه شصت فرمان دهد با این هدف که جلاد به مقام شهید مظلوم انقلاب دست يابد و قرباني بر مسند جلاد بنشیند. اين همان خط پروپاگاند است که در پرونده تسنيم و مصاحبههای أخير مسئولانی چون مصطفی پور محمدی دنبال میشود. همين خط است که به توليد مستند « آقای دادستان » در تجليل از اسدالله لاجوردی می انجامد که به تازگی پخش شده. و همين خط است که فيلم شاخص ماجرای نيمروز دنبال میکند؛ شاخص به معنای موفقيت اين فيلم در جلب مخاطب و استقبال عموم. در پی شکستهای تاکنونی جمهوری اسلامی در ساخت و پرداخت سينمای ايدئولوژيک دينی، اين اقبال بیشک موفقيتی برای سياست تبليغی رژيم محسوب می شود. اگر پروندههای نوع خبرگزاری تسنيم و مستند سازیهایی مثل آقای دادستان را می شود در رديف پروپاگاندای سفيد گذاشت که منشا و جهت گيری اش برای مخاطب آشکار است، فيلمی نظير » ماجرای نيمروز » که در قالب داستانی پرحادثه روايت جعلی حکومت را به خورد ببينده میدهد نوعی پروپاگاندای سياه است ، به اين معنی که اصل و منشا آن به عنوان سفارش حکومتی خيلی آشکار و مشخص نيست. همين نکته پذيرشش را از جانب مخاطبانی که هم رای حاکمان نيستند نيز تسهيل میکند. سناريو و پرداخت شخصيتها هم از کليشههای رایج در پروپاگاندای مستقيم عبور میکند. تحريف و دروغ را همراه با چاشنی واقعيت به خورد بيننده میدهد و از خلال موقعيتهای احساسی متناقض می کوشد با ژست « بی طرفی » نتايج دلخواهش را به تماشاگر القا کند. وقتی چنين فيلمی در فستيوال فيلم فجر (که علی رغم وابستگی به حکومت پر رفت و آمد است) نه تنها جايزه ژوری برای بهترين فيلم را دريافت می کند، بلکه در جايگاه بهترين فيلم از نگاه تماشاگران قرار میگيرد وحتا ستايش منتقدانی را که لزوما حکومتی نيستند برمی انگيزد، متوجه می شويم که در اینجا پروپاگاندای جمهوری اسلامی يک گام موفق برداشته است.
روشن است که در شرايط سانسور حاکم چنين فيلمی نمیتواند در درون کشور مورد نقد همه جانبه قرار گيرد، اما بحثهای پيرامون اين فيلم در ايران به مشاهده مهم ديگری راه میبرد. برخی فيلمسازان جوان به صحنه آمده اند که به ساختن فيلم سياسی پروپاگاندا برای جمهوری اسلامی افتخار میکنند و برای ساختن چنين محصولاتی از هم سبقت میگیرند. اين پديده اما نه تصادفی است و نه نشان دهنده قدرت ايدئولوژيک حاکمان. بلکه محصول دههها تسلط حکومت بر چرخه توليد محصولات سينمایی و تلويزيونی است. بر اينهمه بايد ورود سیلآسای پولهای کثيف را در صنعت سينمای ایران افزود که رابطه ای تنگاتنگ ميان بخش « خصوصی » و حکومتی، ايجاد کرده است. اين پديده که خصولتی اش می نامند درگستردگی فعاليت های سپاه پاسداران در همه حيطه های اقتصادی واجتماعی و سياسی و فرهنگی به آسانی قابل مشاهده است
آری، تامل در پروپاگاندای جمهوری اسلامی پيرامون کشتار زندانيان سياسی در تابستان شصت و هفت، ما را به فهم روند استحاله نظام حاکم از يک رژيم توتاليتر به نظامی پسا توتاليتر و مافيایی رهنمون میشود. واکاوی و فهم سرکوب سياسی دهه شصت براستی برای درک ايدئولوژی حاکم بر جمهوری اسلامی و مسيری که حکومت از ديروز تا امروز پيموده حياتی ست.