توتالیتاریسم – با نگاه به کتاب: توتالیتاریسم اسلامی پندار یا واقعیت، نوشته شهلا شفیق، ترجمه رضا ناصحی، نشر خاوران پاریس، زمستان 1384

به عکس امانوئل کانت که عقیده داشت روشن‌گری از پس انقلاب فرانسه انسان را به پیش خواهد برد، هانا آرنت [Hannah Arendt] بر این نظر بود که توتالیتاریسم – آن‌چه که فکر می‌کردند گذرا خواهد بود -، بس دیرتر خواهد پایید و نفوذ آن بر انسان بس پیش‌تر خواهد رفت.

هسته‌ی توتالیتاریسم، ترور است. ترور می‌تواند ابزاری باشد برای ستیز با دشمن، و هم‌زمان ابزاری برای پراکندن ترس. نظام توتالیتر از ترور به مثابه‌ی ابزار ترس و وحشت استفاده می‌کند. نظام توتالیتر، با ایجاد ترس، ترور را نالازم می‌کند تا مردم بی چون و چرا به نظم دل‌خواه‌اش گردن نهند. این بس خطرناک‌تر و دهشت‌ناک‌تر از ترور است.
نظام دیکتاتوری به قانون ‌انسانی، ساخته و پرداخته‌ی خود دست می‌یازد و خود را نگه‌بان آن می‌داند.
نظام توتالیتر قانون بی چون و چرای فراانسانی وضع می‌کند (همین است که هست و نه جز این) و دیکتاتور را به نگه‌بانی آن وامی‌دارد.
نظام توتالیتر می‌خواهد ترور را کنار بگذارد، اما چون تمام‌خواه است، از جنبه‌ی هستی شناسیک با هستی انسانی تسویه حساب می‌کند.
مایه‌های بسیاری می‌توانند به شکلی از توتالیتاریسم منجر شوند. یکی از مهم‌ترین مایه‌ها به امپریالیسم نیمه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم برمی‌گردد:
• استعمار سده‌ی نوزدهم بیش‌تر به منافع اقتصادی توجه داشت. توسعه‌طلبی برای توسعه و پیشرفت.
• فاجعه‌ی تمامیت‌خواهی تنها در نبود ِ حاکمیت ِ ملی و یا ضعف بیش از اندازه‌ی آن روی می‌داد.
• امپریالیسم با راه انداختن جنگ استعماری در افریقای سیاه ِ غیر متمدن در را به روی نژادپرستی باز کرد.
• امپریالیسم چهره‌ی واقعی کاپیتالیسم را به نمایش می‌گذارد: جهان قابل خریداری است.

اما توتالیتاریسم در امروز چه معنایی دارد؟ خویش‌کاری نظرگاه هانا آرنت را در کجای امروز می‌توان یافت؟
دو شکل از توتالیتاریسم در جهان سده‌ی بیستم بسیار شناخته شده‌اند: نازیسم و استالینیسم. نظام‌های دیکتاتوری تک حزبی که قدرت واقعی در دست پلیس حکومتی بود. پلیس حکومتی کنترل مردم، ارتش و حتا دولت را در دست داشت.

توتالیتاریسمی که پایه‌هاش را بر قانون‌های « فرانسانی » یا طبیعی استوار کرده بود. استوار بر این که همه‌ی چیزی به شکل طبیعی روی داده‌است و می‌دهد و گونه‌ی دیگری ممکن نبوده و نیست. ایدئولوژی استوار بر تخیل و نه واقعیت. دشمنی خیالی آفریده می‌شود که قصد دارد قدرت را به دست گیرد و نظام توتالیتر خود را بنا نهد. این دشمن خیالی باید به شکلی قانع کننده در ذهن مردم جای گیرد. به یاری سخن‌پراکنی مبالغه آمیز و تبلیغات مسحورکننده این پندار باید در ذهن مردم جا بیفتد. وقتی این کار شد، مردم (خلق / امت) در چنبرۀ این ذهنیت چنان گرفتار می‌آید که آمادگی هرگونه شکل پذیری و تلقین را دارد و نیز حاضر به فداکردن و قربانی کردن خود در راه این پنداره است. پنداره تبدیل می‌شود به واقعیتی بی چون و چرا و آن‌چه خیالی است از دیدها پنهان نگاه داشته می‌شود.

برای موجودیت یافتن حرکت توتالیتر به ناپایداری سیاسی نیاز است و به توده‌. توده را گروه‌افراد غیرسیاسی تشکیل می‌دهند که نسبت به جهان دور و برشان واکنشی احساسی دارند و روی‌دادهای سیاسی براشان اهمیتی ندارد. همین گروه‌های غیرسیاسی هستند که به یک‌دیگر می‌پیوندند تا به توده‌ی عظیم حامی نظام شکل دهند. نظام توتالیتر به اینان نزدیک می‌شود و از آنان سود می‌جوید برای محکم کردن و رواج اندیشه و پندار خود.
حرکت توتالیتر بیش‌ترین نفوذ را بر توده دارد. ابتدا از تبلیغ سود می‌جوید تا از پس آن با یاری خشونت جسمی و روانی به تلقین انگاره‌های خود بپردازد. تبلیغ ابزار است، دروازه‌ی ورود و رسیدن به توده برای بسیج آنان و تبدیل شدن به جنبش. ترور برعکس پایه و اساس حکومت توتالیتر می‌شود.

در ابتدا چنین گمان می‌رود که قدرت در نظام توتالیتر سلسله مراتبی باشد، اما سلسله مراتبی بودن از قدرت رهبر می‌کاهد؛ زیرا در چنان نظمی گرایش به پایداری وجود دارد. نظام توتالیتر به عکس بر ناپایداری استوار است.
رهبر، یاران رهبر، اعضا(ی جنبش)، هواداران و توده‌های زیر نفوذ تبلیغات. هواداران خط نخست جبهه را تشکیل می‌دهند و رهبر را در برابر « جهان ِ بیرون » حفظ می‌کنند.
اعضا، آگاهانه از جهان بیرون به درون کشانده می‌شوند تا خیال (انگاره‌ی جنبش) وجهان ِ خیالی جنبش از جهان واقعی به تمامی جدا نگاه داشته شود. تا که جهان ِ خیالی درون جنبش به شکل جهان واقعی برای آنان جلوه کند. در عین حال جهان ِ واقعی بیرون هم باید وجود داشته باشد تا جنبش توتالیتر بتواند توده‌ها و رمه‌ها را به دنبال خود بسیج کند.

نکته‌ی مهم در جنبش توتالیتر ایجاد آشفته‌گی و ناپایداری است. ایجاد پایگاه‌های گوناگون قدرت و سازمان‌های امنیتی در کنار سیستم دولتی. تغییر مدام شکل وزارت‌خانه‌ها، جا به جایی افراد، به کار گماردن و کنار گذاشتن افراد و مهره‌ها. پاک‌سازی‌های مدام، و نیز ترور افراد. نتیجه آن که کسی، چه در درون نظام و چه در بیرون آن نمی‌داند کجای کار ایستاده و چه موقعیتی دارد، به چه کسی می‌تواند اعتماد کند و اصلن قدرت واقعی در دست چه کسی است تا خود را به او نزدیک کند.

نظام تنها می‌تواند بر اساس بی‌اعتمادی کامل و ناپایداری به هستی‌ش ادامه دهد. قدرت دولتی، سلطه‌ی مرجع هرچه ناپیداتر باشد، نظام آسیب‌ناپیرتر خواهد ماند. مرجع قدرت در نظام مردم‌سالار تنها برای پیش‌گیری از آشفته‌گی است که برای آزادی فردی حد و مرز تعیین می‌کند، اما قدرت توتالیتر کمر به نابودی این آزادی می‌بندد.

دشمن بالقوه‌ی جنبش توتالیتر همه هستند، به عکس نظام دیکتاتوری که دشمن شناخته و مشخص است. دشمن جنبش توتالیتر وابسته است به چرخش‌های ایدئولوژیکی جنبش و به همین دلیل نیز همواره و مدام به عنوان دشمن بالقوه دیده می‌شود. دشمن اگر به دام افتد، به فراموشی افکنده می‌شود، انگار که هرگز نبوده است. هیچ اثر ملموسی از او نباید بماند، حتا گور.

نظام توتالیتر می‌خواهد بر هر چیزی سلطه داشته باشد، حتا بر انسان. خمینی در یکی از سخن‌رانی‌هاش پس از انقلاب اسلامی، اندکی پس از بازگشت به ایران، در شرح حکومت اسلامی گفت: »نظام اسلامی با هیچ حکومت مادی جهان قابل مقایسه نیست. در حکومت‌های مادی جهان می‌گویند آزادید هر کاری بکنید، به شرطی که با نظام کاری نداشته باشید. در اسلام چنین نیست. اسلام حتا وارد خانه‌های مردم می‌شود و می‌گوید چه باید بکنید و چه نکنید. » (نقل به معنی). نتیحه این که بشریت بی معنا می‌شود. انسان در نظام توتالیتر تبدیل می‌شود به شی‌ء. ارزش‌های اساسی انسانی مثل آزادی و خودانگیخته‌گی پوچ و بی‌معنا می‌شوند. تئوری در عمل به آزمایش گذاشته می‌شود. محال را چنان ممکن جلوه می‌دهند که هر کسی به تردید می‌افتد: این امکان ندارد که واقعیت داشته باشد.

نظام توتالیتر در پی سلطه‌ی نهایی بر انسان است: نخست با نابودکردن حقوق شهروندی. شخص حقوقی ِ فرد کشته می‌شود. یعنی که هر کسی می‌تواند مهدورالدم باشد. پس نوبت به نابودی شخصیت حقیقی فرد می‌رسد. شهادت و مرگ را می‌کنند روزمره. معنای زندگی را از آن می‌گیرند تا پیروان، زندگی « مادی » در این جهان را بی‌معنا بدانند. دست آخر می‌رسند به نابودی هویت انسانی. با نابودکردن هویت انسانی و یکتایی آن از دو نکته‌ی برشمرده‌ی بالا نیز فراتر می‌روند. گونه‌ای هیچ‌انگاری شکل می‌گیرد. انسان دیگر نه انسان که حیوان است. آن چه که از انسان، انسان می‌سازد از میان برداشته می‌شود.

نظام توتالیتر سلطه‌ی خدایگان‌سالاری بر انسان نیست، نظامی است که انسان را به تمامی تبدیل به موجودی بی ارزش و زیادی می‌کند.

هانا آرنت می‌نویسد: »باشندگان کشور توتالیتر بندی و زندانی فرآیند طبیعی یا تاریخ شمرده می‌شوند، و محکوم شده‌اند به سرعت دادن به جنبش؛ این‌گونه است که آنان تنها مجری یا قربانی قانون‌اند، ذاتی همین جنبش. »
اما به دلیل این‌که چنین نظامی سست پیمان است، هیچ تضمینی وجود ندارد که مجری امروز قربانی ِ فردا نباشد. هیچ کسی اطمینان خاطر از هستی خود ندارد.

هرکسی که قربانی رژیم توتالیتر شده است، در هر شکلی، غیرقانونی است. انسان اگر مورد حمایت قانون، یا در شکل تجریدی آن حقوق بشر قرار گیرد؛ غیرقانونی است.
اگر انسان دارای چنین حقوقی نباشد، مهدورالدم است، به جامعه تعلق ندارد و در نتیجه وجود ندارد و هرگز وجود نداشته است. انسان محکوم است به فراموشی.
شوپنهاور گفته است: »باید منتظر بدتر از این بود. » می‌توان گفت که: »بد در بدترین شکل‌اش وجود داشته است » با این امید تا « دیگر نباشد. »

شهلا شفیق در این کتاب به روشنی شرح داده است که حکومت الهی و اسلامی مورد نظر خمینی جلوه‌ی واقعی بدترین شکل اسلام سیاسی است. « بدین گونه مذهب، به مثابه غایت ِ سیاست، به عنوان ابزاری برای استقرار نظم ِ تحت ِ نظر ِ نگهبانان ِ راست کیشی به کار گرفته می‌شود. منطق جهاد، بنا بر طبیعت‌اش، شامل « دشمنان داخلی » نیز شده و به هیأت تأدیبی و ایدئولوژیک درمی‌آید. » (صفحه 68)
او با نگاهی تیز به تجزیه و تحلیل جزئیات فشار بر فرد در خدمت ایده‌آل پرداخته است. ترور می‌شود هدفی در خدمت پندار ایدئولوژیکی. تبدیل می‌شود به امری روزمره.

نویسنده در پیش‌گفتار بر ترجمه فارسی آورده است: »هدف کتابی که پیش رو دارید تعمق در مفاهیم و مقوله‌هایی است که طی دهه‌های اخیر در مرکز بحث‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میان ایرانیان قرار گرفته است: تقابل سنت با مدرنیته، غرب با شرق، مسئله دموکراسی و حقوق بشر و برابری زن و مرد. این موضوع‌ها، در میان ما، عموماً به صورتی کلی مورد بحث قرار می‌گیرند. گمان من بر این است که تجزیه و تحلیل مشخص از پدیده‌های معین سیاسی و اجتماعی می‌تواند به تعمیق مباحث تئوریک کلی در زمینه‌های یاد شده بینجامد و آن‌ها را در معرض نقد و سنجش قرار دهد. » (صفحه 7)
در همین پیش‌گفتار، کتاب ِ شامل هشت فصل با پیش درآمد و پیوست‌ها را به سه بخش تقسیم کرده‌است: تجزیه و تحلیل ساز و کار زندان سیاسی در جمهوری اسلامی که « کوشش دارد نشان دهد که پیروزی اسلام گرایان در ایران نه تنها به دلیل پیروزی سنت بر مدرنیت و یا شتاب اصلاحات شاه در نوسازی ایران، بلکه نتیجه روندی است که » نویسنده آن را « مدرنیت مثله شده » نامیده است.

بخش دوم « با تکیه بر اسناد و خاطرات زندانی‌های سیاسی در دهه سیاه 1360 به تحلیل ماهیت توتالیتر « اسلام گرایی » پرداخته است و در بخش نهایی کوشیده است « به بن بست اصلاح طلبی اسلام گرا و نتایح زیان بار توهم امکان تحقق دمکراسی در عین حفظ چهارچوب ایدئولوژیک رژیم » بپردازد.

موفقیت شهلا شفیق در این کوشش، برهنه کردن مکانیسم‌هایی است که انسان‌ها را در سود بردن از آزادی‌های فردی‌شان دچار توهم و گاه کم جرأت کرده است. بیان ِ این که توهم ِ شکست ِ توتالیتاریسم شهادتی است بر ساده‌لوحی نابخشودنی. گذاشتن « نقطه‌ی پایان بر آن راهبردهایی که دین را « هویت فرهنگی » قلمداد کرده و از این طریق، راه توتالیتاریسم اسلامی را هموار می‌کنند. » (صفحه 208)

با گفتاوردی از بند پایانی کتاب سخن را به آخر می‌برم:
« امروز، مردم ایران پس از تجربه‌ی ویرانگر استبداد دینی، بیش از پیش به اهمیت بنیادی دمکراسی و جدایی دین از دولت وقوف می‌یابند. اکثریت جامعه، اگر مجالی یابند، مخالفت خود را با نظام اسلامی آشکارا نشان می‌دهند و در مقابل سرکوب، به اشکال گوناگون مقاومت می‌کنند. این مبارزه اگر بخواهد ژرف‌تر شود، نیازمند آن است که علت‌ها و راه‌کارهای روندی را که به حاکمیت اسلامیون در ایران انجامید، به پرسش درآورد.

پرسش در برابر این پدیده، ورای تاکید بر نقش و مسئولیت غیر قابل انکار اسلام گرایان، عهده دار شدن ِ نقش و مسئولیت دیگر نقش آفرینان را در داخل و خارج کشور می‌طلبد: کردار و رفتارشان، آرزوها و توهمات‌شان، وضع‌گیری‌ها و یا حتا سکوت‌شان، اندیشیدن در این باره به همه‌ی ما، مسلمان و غیرمسلمان، مربوط می‌شود. مسائلی که اسلام گرایی در برابر ما می‌گذارد، نه جنگ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها، بلکه موضوع اصلی برای فرد فرد ما، هرجا که هستیم، اندیشیدن در مناسبات میان فرهنگ، مذهب، سیاست و حاکمیت سیاسی است. » (صفحه 208)