بدو خواهر کوچک؛ زنان، آزادی و ميراث مه ۶۸

این مقاله از مجموعه مطالبی است که بی بی سی فارسی به مناسبت پنجاهمین سالگرد مه ۶۸ منتشر می‌کند.این مقاله از مجموعه مطالبی است که بی بی سی فارسی به مناسبت پنجاهمین سالگرد مه ۶۸ منتشر می‌کند. در سال ۱۹۶۸ کشورهای مختلف صحنه اعتراضات گسترده‌ای بودند و در ماه مه اعتصابات سراسری، کنترل دانشگاه‌ها، کارخانه‌ها و دیگر اماکن عمومی به تغییر کابینه فرانسه منجر شد.

هر انقلاب و شورش براندازانه، در جهش برای فروپاشی نظم مستقر، لاجرم وجهی ضد قدرت می یابد. اما در دهه شصت میلادی، که از شرق تا غرب، بسیاری کشورها صحنه مبارزه علیه جنگ و استبداد و استعمار و توتالیتاریسم و راسیسم بودند، جنبشی که نام « مه ۶۸ » را در تاریخ ثبت کرد، ماهیت و جهتی آشکارا ضد اقتدار یافت .چند و چون در این باب از محورهای مهم بحث‌های امروزین درباره میراث این جنبش از جمله در زمینه روابط جنسیتی است.

« مه ۶۸ »، که با همگامی اعتراض‌های دانشجویی و کارگری، در فرانسه و نیزدر آلمان وایتالیا، نظم مسلط را به چالشی جدی کشید، شعارها و شیوه‌های مبارزاتی را به میدان آورد که نه تنها اتوریته دولت، کلیسا، مدرسه و خانواده را هدف قرار می‌داد، بلکه اقتدارسندیکاها و احزاب جا افتاده چپ و روشنفکران شناخته شده راهم تهدید می‌کرد.

فراموش نکنیم که جدل درباره اقتدار و مناسبات قدرت، از دهه‌ها پیش بین نظریه پردازان انقلاب، و از آن جمله میان مارکسیست‌ها و آنارشیست‌ها، در جریان بوده و در اشکال گوناگون ادامه یافته است. پیش از دهه شصت، در سال‌های چهل و پنجاه، با توجه به تجربه فاشیسم، خاصه در آلمان، نظریه پردازان مکتب فرانکفورت که رویکردی نوین به مارکسیسم را پی می گرفتند، نقش نظم سرکوبگر را درشکل گیری منش فاشیستی شکافته بودند. ویلهم رایش، از اهمیت بنیادی آزادی جنسی در رهایی سیاسی نوشته بود و اریش فروم تاثیر مخرب « هراس از آزادی » را در تسلیم گشتن آدمی به انقیاد واکاویده بود. در فرانسه هم اگزیستانسیالیست‌ها بر قدرت خلاقه آزادی و خودآیینی فردی پای فشرده بودند.

زیر تخته سنگ‌ها، ساحل دریا
در جنبش ۶۸ اما، شعار » قدرت در دستان تخیل است »، گسست رادیکال از مناسبات سلطه‌‌ را نوید می‌داد، دعوتی بود به سرپیچی از فرمانبرداری به نظم حاکم، به آفرینندگی خلاق مناسبات خصوصی و عمومی. پرچم‌های سرخ و سیاه افراشته در گردهمآیی‌ها و سنگرهای خیابانی، افراد معترض و هواداران گروه‌ها، از جمله آنارشیست‌ها، تروتسکیست‌ها، مائوئیست‌ها و دیگر جریان‌های چپ نو را گرد می‌آورد.

وجه بدیع این رویداد اما برجستگی آزادی و خود آیینی فرد و تاکید برنقش اساسی آن در مناسبات جمعی بود. در متن جنبش اعتراضی مباحثاتی جریان داشت که روشنفکرانی چون سارتر و هنرمندانی چون مارگریت دوراس را جذب می‌کرد. سخن از خودآیینی فردی و خودگردانی جمعی می‌رفت تا نیروی خلاق آدمی از انقیاد نظم سلطه گر رهایی یابد و زندگی شخصی و جمعی بر پایه عشق و همبستگی استوار گردد.

میل به واژگونی روابط سلسه مراتبی، سنت‌هایی را که به نام مذهب و فرهنگ و به بهانه صلاح خانواده و جامعه، ایستایی و فرمانبرداری را جاودانه می‌کنند به پرسش می‌کشید؛ مناسبات دولت و شهروند، رئیس و مرئوس، کارفرما و کارگر، کلیسا و دیندار، معلم و شاگرد، والدین و فرزندان، زن و مرد از تیغ نقد می گذشت و فروریختن دیوارهای طبقاتی و نسلی و جنسیتی را نوید می‌داد. اراده اختلاط در همه سطوح جاری بود: از درخواست مدارس و خوابگاه دانشجویی مختلط تا ایجاد کمیته اقدام نویسندگان و دانشجویان که به ابتکار اهل قلم از قبیل مارگریت دوراس و موریس بلانشو ایجاد شده بود و طرح « کمونیسم نوشتن » ( نفی اقتدار نویسنده) را درمی‌افکند: از گردهم آمدن‌ دانشجو و معلم و کارگر و هنرمند تا گفتار و کنشهای سیتواسیونیست‌ها ( Situationnistes) در شاعرانه ساختن هستی.

این‌چنین، در « مه ۶۸ »، نهیب جنگ و گریز و صداهای شکستن همان اندازه طنین داشت که شعر و آوازهای ستایشگر زندگی و عشق‌ورزی. چه در اروپا و چه در آمریکا (که پیکارهای برابری خواهی سیاه پوستان و جنبش ضد جنگ ویتنام و در متن آن جنبش هیپی ها را تجربه می‌کرد)، سراسر دهه شصت، موسیقی پاپ و راک و جاز، نوای صلح و آزادی و عشق می خواند. رویایی که مارتین لوترتینگ در آوریل ۶۸ بر سر آن جان باخت و آرزویی که جان لنون در سروده مشهور  » تصور کن »( Imagine )، در آغاز دهه هفتاد به آواز آورد، از همان جنس و عطر و رنگ بود که آن کلام مشهور مه ۶۸ فرانسه؛ آنجا که در میانه کارزار، وقتی کندن سنگها از کف سنگفرش خیابان به کار سنگرسازی و هم عقب راندن پلیس ضد شورش می آمد، شعار » زیر تخته سنگ‌ها، ساحل دریا » متولد شد.

در این کلام، تصویر گستردگی و بخشندگی دریا، تجسمی از آرزوی شورشگران برای فروریختن حصار ثروت و قدرت بود. شعارهایی مثل « ممنوع، ‌ممنوع است! »و » بی هیچ زمان مرده زندگی کن، بی هیچ مانع لذت ببر »، پایان گرفتن خشونت سیاسی را با آزادی فرد برای تعیین روابط عاطفی و جنسی اش پیوند می‌زد و بر تنگاتنگی روابط قدرت در حیطه عمومی و خصوصی انگشت می‌گذاشت. این ارتباط بعدتر در جنبش فمینیستی اروپا برجسته‌تر شد و در شعار »امر شخصی سیاسی است » تبلور یافت.

آزادی جنسی در بزنگاه خشونت
طی دهه‌های پیش از « مه ۶۸ » زنان به مدارس و دانشگاه‌ها و افزایش دستمزد و نیز حق رای دست یافته بودند و در زندگی اجتماعی حضوری آشکار داشتند. قرص ضد حاملگی در آلمان (۱۹۵۶)، و در فرانسه (۱۹۶۷) قانونی شده بود. مدهای جدید لباس از جمله دامن کوتاه و شلوار زنانه در دهه ۶۰ (دخترهای فرانسوی در ۱۹۶۶ اجازه یافتند با شلوار به مدرسه بروند) نمودی ازاین تغییرات بود. اما نظم دیرپای پدرسالار که از ستون‌های اصلی سلسله مراتب ضد دمکراتیک است به آسانی تن به تحول نمی‌دهد.

نتیجه، بروز بحران‌های عمیق در روابط سنتی بود که باز تعریف کلیشه‌های جنسیتی بحران زا را به ضرورتی مبرم بدل می‌کرد. در فرانسه، سینمای موج نو، از گودار و تروفو تا آنیس واردا، این پدیده را به تصویرمی‌کشید. در حیطه قلم، از فرانسوا ساگان تا سیمون دوبووار و کریستیان روشفور، کلیشه های هویت زنانه و مردانه، سلسه مراتب مردسالار و تربیت سنتی استبدادی کودکان را به نقد می کشیدند. نظیر این جدل های اندیشگی در دیگر کشورهای اروپایی نیز که مبارزات رهایی‌خواه را تجربه می کردند جریان داشت.

در چنین فضایی، شرکت زنان در جنبش‌ ۶۸ از یکسو سبب شد به شخصیت فردی، نیازهای جسمی و روحی و ظرفیت کنشگری خویش آگاه تر شوند، و نیز از نتایج این مبارزات درعقب راندن مرزهای جنسیتی، افزایش دستمزد، اقدام برای تصویب چهل ساعت کار در هفته و توسعه فعالیت سندیکایی بهره‌مند گردند.

از سوی دیگر، تجربه مه ۶۸، ضرورت ایجاد جنبش مستقل زنان را پیش آورد. چرا که زنان به چشم دیده بودند که دسترسی به تریبون‌ها و جدی گرفته شدن کلامشان از جانب مخاطبان دشوار است و در عمل دریافته بودند که طرح شعار آزادی و خودآیینی لزوما به بازشناسی فردیت خلاقه آنان نمی‌انجامد.

مثالی جالب توجه دراین باره، گفتار مشهور هلکه ساندر در گردهمایی اتحاد دانشجویان سوسیالیست آلمان (SDS) دانشگاه فرانکفورت در سپتامبر ۶۸ است. زن جوان با تاکید بر اینکه کنش‌های این اتحادیه انعکاسی از وضع حاکم بر سراسر کشور است، بر شکاف میان نظر و عمل رهبران دانشجویی در مورد مناسبات انسانی انگشت گذاشت و مشاهداتش را در باره اجتناب از پرداختن به استثمار جنسیتی بیان کرد. ساندر این رفتاررا نشانه ای از تمایل برای حفظ مرزهای بورژوایی میان حیطه شخصی و اجتماعی در جهت تضمین هویت جنسی مرد سالارانه تحلیل کرد و نتایج زیانبارش را در محدود کردن زندگی زنان باز شمرد. این صحنه به مشاجره ختم شد، اما مشاهده ای تحقیقی دراین باره تاکید می‌کند که گفتار هلکه ساندر و همفکران او نه بازتاب دلخوری شخصی بلکه نتیجه تاملات تطبیقی در نظریات آدرنو و مارکوزه (از متفکران مکتب فرانکفورت) در باب  » منش ضد اقتدارگرا » است که در آن زمان مورد توجه مدافعان « چپ نو » بوده. این تحقیق نتیجه می گیرد که اینگونه اعتراض ها در برآمد جنبش مستقل زنان در آلمان تاثیر داشته است.

در فرانسه نیز جنبش فمینیستی آزادی زنان ( MLF) که در دهه هفتاد شکل گرفت، با تغییر طنزآمیز یکی از شعارهای معروف مه ۶۸ همین نقد را بیان می کند. آن شعار چنین می‌گفت:  » بدو رفیق، دنیای کهنه پشت سرت است » و فمینیست‌ها در دهه هفتاد چنین تغییرش دادند: « بدو خواهر کوچک، پیشروها پشت سرت اند »؛ طعنه ای به عقب ماندگی روشنفکران و سران جنبش‌های اجتماعی در مورد مسائلی که به حقوق زنان و مناسبات جنسیتی مربوط می‌شود.

میراث ۶۸: تداوم نقد
پرسش‌ دیگری که میراث جنبش ۶۸ در زمینه آزادی زنان برانگیخته درباره شعارهایی است که با ممنوع کردن هرگونه ممنوعیت، به ستایش از لذت جویی بی قید و شرط می‌رسند. امروز برخی می‌پرسند که آیا این شعارها به گسترش کالایی شدن روابط جنسی و کم اهمیت جلوه دادن جنایات و جرائم خشونت باری چون تجاوز و سوء استفاده جنسی از زنان و کودکان کمک نکرده و نمی‌کند؟ وارونه این سئوال را اما پیرامون هشتگ هائی مثل « من هم »( Me too) می شنویم. مخالفان می پرسند آیا اینگونه اقدامها به تخطئه آزادی ها پا نمی دهد و نهایتا به نفع محافظه کاری سرکوبگر تمام نمیشود؟

پاسخگویی به این گونه گون پرسشها، تامل در مفاهیم « عشق »، « آزادی »، » اختیار » و ارتباط آن‌ها را ناگزیر می‌کند. چنین تلاشی در بطن مباحثات ۶۸ نیز، که نه حاوی بینشی واحد، بل به واقع چند صدایی بود، جریان داشت. در این میان، به موازات نقد سنت های دیرپای استبدادی، سلطه بی منازع بازار هم مورد نظر قرار می‌گرفت.

متفکرانی چون مارکوزه( انسان تک ساحتی) و گی دوبور( جامعه نمایش)، نتایج این سلطه را در غلبه « از خود بیگانگی » و انحطاط روابط انسانی به نقد می کشیدند. و در همان حال، مقاومت برابر این روند هم موضوع تفکر قرار می گرفت. در این باره نیز رویکردها همسان نبودند. برخی به نفی موکد ارزشهای حقوق بشر که بورژوائی قلمدادش می کردند می رسیدند، حال آنکه نزد بعضی دیگر از اندیشه ورزان چپ ضد استالینیست، همچون کلود لوفور، ادگارمورن و کاستوریادیس، بازتعریف دمکراسی به امری مبرم بدل میگشت.

فراموش نکنیم که بهار ۶۸ شاهد برآمد جنبش اعتراضی در چکسلواکی هم بود که در تابستان ورود تانک های روسی به پراگ را در پی داشت. در متن نقد توامان سلطه بازار و توتالیتاریسم، رویکرد ضد بوروکراتیک به دمکراسی، به بیان کاستوریادیس، شهروندی دمکراتیک را به مثابه الگوی « خود آئینی » طرح می کرد که شرط لازمه اش بازشناسی قدرت خلاقه فردی و نیز نیروی آفرینشگر خودگردانی جمعی است، طرحی که در افکندنش جز با تقدس زدائی از نهادها و قوانین و قواعد مدنی امکان پذیر نیست.

ازاین چشم انداز، ارزش‌های دمکراتیک، اصول تجریدی تو خالی نیستند بلکه نقش مهمی در تحول زندگی فردی و جمعی دارند. تاریخ معاصر ایران، نتایج زیانبار فقدان این بینش را در پیروزی اسلامگرایان نشان می‌دهد. آن ها با یکی گرفتن فرهنگ مصرفی و آزادی « غربی »، و با تجویز بازگشت به اسلام برای مبارزه علیه « از خود بیگانگی »، اختیار زنان بر جسم خود را با تاویل به فحشا تخطئه کردند. در مقابل، ناتوانی کنشگران چپ در نقد ریشه ای اسلامیسم، از اشتباه بنیادی‌شان در یکسان پنداشتن غرب با امپریالیسم سرچشمه می گرفت که نتیجه بلافصلش بی مقدار کردن ارزشهای دمکراتیک بود. طرز فکری که به فراموشی این واقعیت بدیهی می انجامد که شهروندی دمکراتیک حاصل قرن‌ها مبارزه اجتماعی سیاسی و فرهنگی در کشورهای غربی است. و این نکته نیز از قلم می‌افتد که دمکراسی می تواند بستری مناسب برای ادامه این مبارزه فراهم کند .

تحول موقعیت زنان این کارکرد را به طور مشخص نشان می‌دهد. انقلاب فرانسه، در پایان قرن هجدهم، ارزش‌های آزادی، برابری و برادری را پایه جمهوری قرار داده بود اما این اصول شامل زنان نمی‌شد (از همین رو برای همبستگی لفظ برادری به کار رفت و نه خواهری). بعدتر اما، وجود چهارچوب دمکراتیک، به پیشبرد مبارزه بر ضد تبعیض جنسیتی کمک کرد و گام‌های مهمی در شناسایی حقوق و آزادی زنان برداشته شد. شک نیست که این گام‌ها به پیشبرد سایر حقوق اجتماعی و انسانی هم یاری شایانی کرده است.

چگونه می توان تاثیر ساختار شکنی کلیشه‌های جنسیتی را در پیشبرد مبارزه برای « خانواده برابر » انکار کرد و تاثیر این دستاورد را در بازشناسی حقوق کودکان نادیده گرفت؟ چگونه می‌شود اهمیت این ساخت شکنی ها را در مبارزه برای احقاق حقوق دگرباشان انکار کرد؟ چگونه می توان نفی کرد که این‌همه، به آشکار شدن نکبت و کراهت خشونت‌هایی انجامیده که قرنها پنهان نگاه داشته می‌شد و یا محتوم شمرده می شد، و حال جامعه به پاسخگوئی و چاره‌جویی فرا خوانده شده است؟

این جستجو، بیشتر ما را به تعمیق پرسش در کیفیت روابط انسانی فرا می‌خواند، به تامل ریشه ای در مناسبات سلطه که اصل آن بر تصاحب است و حاصلش برقراری روابط قدرتی که خواه و ناخواه، در مناسبات اجتماعی و خصوصی، خشونت‌های پنهان و آشکار می پرورد.از این منظر، چند و چون در میراث « ۶۸ » با توجه به راه طی شده و شرایط کنونی، از همان ضرورت نقد خلاق برمی‌خیزد که دل پرشور آن جنبش فراموش نشدنی را به تپش وا می‌داشت.

شهلا شفیق

BBC persian