اگر سبز، رنگ زندگی و آفرينش و رويش است بايد بتواند در دل خود هزار رنگ را بازتاب دهد. بايد که ملت به مثابه مجموعه شهروندان جای امت پيرو ولايت فقيه را بگيرد. معيار صادق چنين تحولی در به رسميت شناختن فرديت و خودمختاری و آزادی و برابری زنان است. و اين، چنان که روند بيست سالۀ اصلاح طلبی نشان داده، در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی که دين و دولت را به هم گره زده است، ممکن نيست
اين مقاله با حک و اصلاحی چند، به شکل گفتاری در جلسه انجمن گفتگو و دمکراسی در پاريس، ۲۰تير ماه ۱۳۸۸( ۱۱ ژوييه ۲۰۰۹) ارائه شد.
در آنچه رخ داد و می دهد همه ويژگی های يک خيزش ضد توتاليتر هست . کمی بر اين نکته مکث کنيم.
جمهوری اسلامی به حکم خمينی گرايان، تلفيقی از ارادۀ خداوند و ارادۀ مردم ارائه می دهد که بنا بوده پايه گذار دمکراسی اسلامی باشد. اما اين تلفيق در ذات خود ضد دمکراسی است، چون دمکراسی ممکن نيست مگر آنکه ملت را مجموعه ای از شهروندان به شمار آوريم که تک تک فرديت دارند، و ازحقوق بشری و آزادی بيان و عمل و تغيير برخوردارند. اما جمهوری اسلامی به جای مفهوم ملت، امّت را می گذارد و اين امّت را هميشه در صحنه می خواهد. صحنه هست اما برای امّت رمه وار که تحت هدايت حاکم اسلامی چه با عمامه و چه بی عمامه هدايت می شود. در نمايش انتخاباتی اخير، حکومت خيابان را در جريان مبارزات انتخاباتی به مردم واگذار کرد تا دنيا ببيند که ايران دمکراسی خودش را دارد و بايد اتم خودش را هم داشته باشد، آنطور که در اين سالها از دهان کارشناسان ايرانی و غير ايرانی در اين سوی مرزها هم شنيده و می شنويم. خيلی طول نکشيد که مجلس شادی که در خيا بان بر پا شده بود و نمايش ميل سوزان به آزادی بود، به صحنه سرکوب بدل شد.
اما مردم خيابان را ترک نکردند. اين بار دروغ آنقدر بزرگ بود و بازی خوردن آنقدر آشکار که سرخوردگی و خشم انباشتۀ ساليان در سينهها قرار نيافت. ديگر نمی شد فقط از آن لطيفه ساخت و با خنده از گريه گريخت. ديگر نمی شد به می خوردن نهانی دل خوش کرد و خيابان را به گزمهها واگذاشت. ديگر نمی شد به اشاره زلفی که از حجاب سر باز می زند بسنده کرد.
پس سکوت فرياد شد در خيابان. در همين يک نکته تمامی تناقضات اين نظام خفته است. در نظام های توتاليتر اصل بر حاکميت ايدهئولوژی است و اين اصل به حاکميت دروغ می انجامد. مردم دعوت می شوند با سکوت خود در دروغ مشارکت کنند، بازی دروغ را بازی کنند که صحنه آراسته بماند. اما اين بار مردم با فرياد سکوت در خيابان بساط دروغ را بهم ريختند. و هنگامی که با ضربههای باتوم به فرياد درآمدند، گفتند که ديکتاتوری نمی خواهند.
همگان میگويند که اين خيزش خود جوشيد. اما سرچشمه های اين جوشش، همچنان که در هر خيزش اجتماعی، به ساليان دير و دور ملت ما برمی گردد. و فراتر آن، هر کجای کرۀ زمين که فرياد آزادی برمی خيزد انگار به يک زبان است، زبان حقيقت خواهی و حق خواهی. مگر عارف در فضای انقلاب مشروطه نسرود: گر قباله جنت پيشکشم دهی ندهم يک نفس کشيدن را در هوای آزادی
اما دور نرويم و دير نرويم. به همين بيست سال اخير نگاه کنيم. دهه ۷۰ ( ۹۰ ميلادی)، سکوت سهمگينی که در پی سرکوب خونين مخالفان برقرار شده بود، با پايان فضاحت بار جنگ و آشکاری شکست اجتماعی و اخلاقی اسلام گرايان حاکم، فکر اصلاح برآمد کرد. در فضای اين سالها، به دور از هياهوی جنگ و جهاد، رد پای آن ايران حق خواه و حقيقت خواه را که امروز در خيابان است به آسانی خواهيم يافت. در پچپچهها و لطيفهها و خندهها و گريهها، و نيز در مطالبهها و حقخواهیهای جامعۀ مدنی. در جنبش دانشجويی، کارگری، معلمان و زنان.
زنان معترض، هم به » بدحجابی » شاخص بودند و هم در اعتراضهای مدنی گوناگون و مبارزۀ پپگير برای حقوق بشر مشارکت داشتند. به بند کشيدن شيوا نظر آهاریها و ژيلا بنی يعقوبها، گواه اين واقعيت است. در بيرون از مرزهای ايران، زنان تبعيدی و مهاجر به مبارزه برای آزادی و برابری توانی نو دادند و همزمان به شناساندن مبارزات زنان ايران همت کردند.
در چند سالۀ اخير جنبش زنان در ايران، با طرح مطالبات عليه خشونت و تبعيض جنسيتی، و مراجعه به ميثاقهای بين المللی حقوق بشر، بر پایۀ قوانين جهانشمول، فضايی برای حق خواهی خارج از معيارهای حاکم ساخت. پی افکندن اين فضا به واسطه کمپينها، چه ضد سنگسار و چه يک ميليون امضا که تغيير برای برابری را شعار خود کرد، خلاقيت جنبش های مدنی را نشان میداد و استعداد آنان را برای فرا رفتن از مرزهای مُجاز. بهرهگيری هوشمندانۀ مبارزان اين کمپينها از امکانات ارتباطی نوين از جمله اينترنت و تبديل سايتها به مکانهای مبارزه ای فراتر از سانسور حاکم، از واقعيت و حضور اين ايران ديگر میگفت. امروز جهانيان اذعان دارند که يکی از ويژگیهای جنبش اعتراضی در ايران، به کارگرفتن هوشمندانۀ اين ابزارهاست.
و تصوير اين خيزش خود جوش، زن جوانی است که نگاهش، هنگام از پا در آمدن، آينه صادق سکوت سرشار از فرياد جاری در خيابان است. و ندا در خيابان ميان زنان و مردانی که مشتهای گره کردۀ را به اعتراض بالا برده اند، از پا در میآ يد و سکوت ابدی او فريادی می شود که دمی بعد جهان را پُر می کند : مرگ بر ديکتاتور.
در اين هنگام و هنگامه، ندا يک تن است؛ يک زن جوان که برای آزادی به خيابان آمده است. و تصوير او نماد هزاران تن می شود. واپسين نگاه ندا تصوير هزاران زن و مرد را باز میتابد، هزارانی که در ندای آزادی همزبان می شوند. اما فراموش نکنيم که همين ندا می گويد که آنان ديگر امت نيستند و می خواهند ملتی باشند از شهروندانی آزاد و مختار با حقوقی برابر. و اين برابری جز در آزادی از قانونی که به نابرابری تقدس داده ممکن نمی شود.
در فرهنگ جنسيتی جنگاوری و دلاوری و بانگ زدن و مشت گره کردن از خصائل مردی و مردانگی شمرده می شود و سکوت و مظلوميت و بردباری از فضايل زنانه . اما چه در جنبشهای نوين زنان در ايران و چه در خيزش مردمی، اين مرزها به هم ريخته: حضور کاوه مظفریها در کمپينهای فمينيستی و بر آمد خصائلی که « زنانه » تلقی می شود در خيزش اعتراضی مردمی، تلفيق جنگاوری و سکوت و شانه به شانهگی زنان و مردان در خيابانهای اعتراض، فرهيخته ترين نمادهای خيزش مردمی در نظامی است که حجاب زنان را پرچم نظم مقدس خود می خواهد.
اما آيا اين نشانه ها و نمادهای فرهيخته که در متن اين اعتراضها سر برآورده، در وجدان جامعه به روشنی ثبت شده است؟ آيا می توان از فراگيری زبان دمکراتيک در جنبش مردمی سخن گفت و به گسترش آن اميدوار بود؟ آيا نماد شدن ندا به ژرفتر شدن خواست آزادی و برابری زنان ياری خواهد کرد؟
اين پرسش ها را شايد بتوان به طور نمادين در تنوع مفاهيمی که رنگ سبز برانگيخته دنبال کرد: آيا اين سبز نشانگر رويش آرمانهای خط امام است که حال نقش قطب نمای ايدهئولوژيک برای حفاظت از قانون اساسی اسلامی را بازی می کند؟ يا سبز نشانه رويش زندگی است در برابر مرگ انديشی نظامی که از مذهب، سلاحی برای ضديت با دمکراسی و حقوق بشر و زن ستيزی ساخته است؟
پاسخ به اين پرسشها در زبان و نشانه ها و شعارهايی است که نقش آفرينان جنبشهای اعتراضی به کار می گيرند. سبز خواهد شد فردا بذری که هر يک از ما امروز با دست خود می افشانيم.
اگر سبز، رنگ زندگی و آفرينش و رويش است بايد بتواند در دل خود هزار رنگ را بازتاب دهد. بايد که ملت به مثابه مجموعه شهروندان جای امت پيرو ولايت فقيه را بگيرد. معيار صادق چنين تحولی در به رسميت شناختن فرديت و خودمختاری و آزادی و برابری زنان است. و اين، چنانکه روند بيست سالۀ اصلاح طلبی نشان داده، در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی که دين و دولت را به هم گره زده است، ممکن نيست.
دامنه جنبش اعتراضی، امروز، آشکارا تنگی نفس گير اين محدوده را نشان داده و جنبشهای مدنی را به فراتر رفتن از آن می خواند. اکنون خيزش مردمی اصلی اساسی را پيش روی ما می گذارد که جنبش زنان در فراز و فرودهای خود در جهان و در ايران هر بار تجربه و طرح کرده است : آزادی و برابری ازهم جدايی ناپذيرند. زنان به سبب ويژگی موقعيت خود همواره اين ديالکتيک را بازتاب داده اند. مرزکشی جنسيتی هميشه به کار استقرار نابرابری و تحديد آزادی آمده است و تفاوت های بيولوژيک و قومی و مذهبی و سنتی همواره در خدمت توجيه و دوام ستم قرار گرفته است.
جنبش زنان بی شک در اين ميانه ، با ارائه شعارها و نمادهايی که آميختن اجتناب ناپذير خواست آزادی با برابری را هر چه نمايان تر سازد، نقشی مهم دارد.
درست است که خواست برابری در شرايطی که نظم حاکم مدافع نابرابری مقدس است، در خود نطفه آزادی خواهی را دارد. نيز انکار نمی توان کرد که در مباحثی که فعالان سايت ميدان پيرامون حجاب اجباری به ميان آوردند، جرقه های تلاش در پيوند خواست آزادی و برابری بوده و هست. اما اين تلاش ها امروزمی تواند بالا گيرد و بر و بار دهد. همچنانکه اعتراض مادران عزادار در شکل و محتوا تصويری از مادران در ميدان را عرضه می دارد. اين عرصه ها هر چه متنوع تر شود خطر يک بُعدی شدن تصوير زنان و تقليل آنان به نقشهای جنسيتی کمتر و کمتر می شود. درهمين حال نقش زنان در مبارزه مدنی ضد خشونت آنگاه از چهارچوبهای جنسيتی فراتر خواهد رفت که مبارزه با خشونت حکومتی را پيگيرانه دنبال کند. اين مبارزه در شرايط امروز، آزادی زندانيان سياسی را به يکی از محورهای اصلی مبارزه آزادی خواهانه بدل می سازد.
سخن آخر اهميت کار پيگيرانه برای شناسانيدن چهرۀ آزادی خواه و برابری طلب زنان ايرانی است که برای تعميق دمکراتيک نهضت مردمی اهميتی حياتی دارد.