زنان، خشونت و قدرت … و عشق

آیا میان تجاوز و سلطه‌جویی با « عشق‌ورزی » ارتباطی هست؟ آیا ذهنيت اجتماعی بدون در نظر گرفتن چنین ارتباطی می‌تواند به انديشيدن درباره خشونت بر زنان بپردازد؟ شهلا شفیق، نویسنده و پژوهشگر، از جمله به این پرسش‌ها می‌پردازد.

مفاهيم خشونت و رأفت عموما با هم سازگار نيستند. ذهن آدمی اين دو را در تقابل و تضاد می‌بیند. خشونت با خشم و نفرت و پس زدن جور در می‌آيد و نه با عشق و شفقت. پس بی‌جا نيست اگر مفهوم ميزوژینی Misogynie به معنای « نفرت از زن » که از يونان قديم می‌آيد در سخن گفتن از نفی برابری حقوقی زنان و پايمال کردن حقوق انسانی و آزادی آنان به کار می‌رود.

اما در باب خشونت و نفرت، تامل در خشونت‌های جنسيتی به مشاهده تناقضی عميق راه می‌برد. چرا که برای توجيه و مشروعيت بخشیدن به رسم و رسوم و قوانينی که به اين خشونت‌ها پا می‌دهند و ماندگاری آن را تأمین می‌کنند، در بسياری موارد پای عشق و عاطفه نیز به ميان می‌آيد. برای مثال، در توضيح دلايل و انگيزهٔ قتل‌های ناموسی، ختنه کردن زنان و ازدواج اجباری که به تجاوز لباس قانونی می‌پوشاند، سخن از عشق و مهر پدری، مادری وهمسری می‌رود. اما ريشه‌های اين هر سه پديده خشونت‌بار، در یکجا به هم می‌رسند: اراده اعمال سلطه بر زنان و به مالکيت در آوردن جسم و جان آنان به نام حفظ حریم و دوام خانواده. جان و جهان دختر و زن در اين ميان ارزشی ندارد؛ او مایملک مرد است. و بسته به وضعیت فرهنگی و اجتماعی جامعه، گاه سربار و گاه سرمايه خانواده و طایفه و جامعه است. پيکر زن، همچون تمامی جانش، به جمع و جمعيتی تعلق دارد که در راس آن، مردان قرار گرفته‌اند: از پدر، برادر، عمو و… تا هم‌قبيله و هم‌محله و « هم »های دیگر.

اين گونه همبودی که سایه سنگین‌اش تاريخی ديرينه دارد، همواره در خدمت نظمی سياسی بوده و هست؛ نظمی که در آن فرادستی مردان ستون فقرات نظام‌های خود کامه است؛ مردانی که خود تحت اقتدار تام فرمانروايانند بر زنان فرمان می‌رانند. در چنين نظامی، قدرت همپيوند شوهر و پدر و سرکردگان سياسی بدون محو کامل فردیت مستقل زنان ميسر نمی‌شود. زنان به مثابه همسر و مادر و خواهر شايسته مهر و احترام قلمداد می‌شوند، در مقام معشوق موضوع عشقی والا قرار می‌گيرند و همچون متاع و متعه سخت ميل برانگيزند و پر خريدار. اما هر گاه اراده کنند از چهارچوب اين نقش‌ها بيرون روند و بودن و شدن خويش را خود نقش بزنند موجوداتی مشکوک، خودخواه، خطرناک، ديوانه‌صفت و فتنه‌گر نمودار می‌شوند. هم از اين روست که دستيابی زنان به آزادی و خودتعيينی، با دست بردن به ريشه‌های نظام جان‌سخت سلطه، که مرد و زن با آن الفتی ديرينه دارند، مقاومت‌های سختی را برمی‌انگيزد.

در سال ۱۹۷۵، طی مباحثات جنجالی که پيرامون قانون حق زنان برای سقط جنين در فرانسه به راه افتاد، وزير بهداشت وقت، خانم سيمون ويل، شخصيت سياسی اجتماعی گرانقدری که اخيرا با انتقال پیکرش به پانتئون به جاودانگان نامدار فرانسه پیوست، آماج تندترين حملات قرار گرفت. طی بحث‌های جنجالی که در مجلس ملی به راه افتاد، مخالفان تصويب اين قانون که بسياریشان ازهمان جريانات دست راست معتدل می‌آمدند که خود خانم ويل به آن متعلق بود، در مخالفت‌های خود تا آنجا پيش رفتند که سقط جنين زنان را با نسل‌کشی نازی‌ها مقايسه کردند. خشونت چنين حملاتی وقتی بهتر نمودار می‌شود که به ياد آوريم سيمون ويل خود از جان‌به‌دربردگان اين نسل‌کشی تاریخی بود و مادر و پدر و برادرش از جمله قربانيان اين جنايت بزرگ بودند.

نکتهٔ قابل تامل ديگر اما در اين مثال، اينهمانی سقط جنين و جنايت است که زنانی را که به اين اقدام دست می‌يازند با قاتلان برابر می‌کند. از ورای چنين تصويری که امروز هم به اشکال گوناگون در گوشه و کنار جهان در تبليغات عليه حق سقط جنين به ميان می‌آيد، اين زنان موجوداتی بی‌عاطفه و ستمگر قلمداد می‌شوند که صرفا برای اميال خويش دست به کشتن می‌زنند. زندگی آنها، شرايط تصميم‌گيری‌شان و دلايلی که برای سقط جنين دارند، ذره‌ای به حساب نمی‌آيد. چرا که برای « خوب » محسوب شدن، زن می‌بايست خويشتن را فدای نقش مادری سازد که عشق و ايثار بی قيد و شرط ذاتی آن شمرده می‌شود. در اين منظر زن به ارگانی برای بارگيری و شکمی برای زائيدن تقليل می‌يابد و هستی‌اش در خدمت بقا و دوام خانوادهٔ مقدس به مثابه بنیان جامعهٔ ولی‌مدار هزینه می‌شود. اين‌همه، سلسله مراتبی را در مناسبات جنسيتی رقم می‌زند که روابط عاشقانه را هم دستخوش مناسبات قدرت می‌کند.

در رمان « سرگذشت نديمه » که سريال پر طرفداری هم از آن ساخته شده، مارگارت ات‌وود، نتايج تباه‌ساز اتوپيای بازگشت به نظم اخلاقی مردسالار را برای نجات خانوادهٔ مقدس به تصوير می‌کشد: گروهی خشک‌انديش که پيرو مذهبی مدعی استقرار نظم مقدس روی زمين‌اند و آزادی را منشا فساد می‌بينند، حکومت را در دست می‌گيرند. به نام اصول و ارزش‌های مقدس، برابری زن و مرد را ملغا می‌کنند و روابط عشق‌ورزانه را ممنوع می‌سازند تا زوج‌های متعلق به طبقه حاکم، به دور از هر وسوسه، به اجرای قوانين بپردازند. پس برای تداوم نسل، زنان ديگر را به بردگی می‌گيرند تا به شکم‌های اجاره‌ای بدل شوند. حديث زوال عشق و مسخ آدميت در مناسبات قدرت.

ناکجاآبادی که در اين داستان تخيلی تصوير شده، به واقع درونمايهٔ آرمانیِ پروپاگاندای جنبش‌های نومحافظه‌کار عصر ماست که عموما مستقيم و غيرمستقيم در پیوند با ايدئولوژی‌های سياسی ـ مذهبی، رشد و توسعهٔ نگران‌کننده‌ای دارند. از آمريکای شمالی و جنوبی تا اروپا و آسيا، اين ايدئولوژی‌ها چه بر پايهٔ اسلاميسم شکل گرفته باشند و چه آبشخورشان افراطی‌گری مسيحی و يهودی و يا ديگر مذاهب باشد، در ستيز با آزادی زنان و آزادی حقوق جنسی و جنسيتی توافق دارند، شديدا با اختيار زنان بر بدن خويش عناد می‌ورزند و يک‌صدا هر رابطه‌ای را که خارج از چهارچوب مدل خانوادگی مورد نظر آنان شکل گيرد، و نيز هر پيوندی را که همخوان با معيار دگرجنس‌گرایی نباشد، طرد و محکوم می‌کنند. در متن بحران‌های اجتماعی و سياسی فزاينده، اين جريانات نومحافظه‌کار، بازگشت به نظم اخلاقیِ پدرسالار را به عنوان تنها راه رسيدن به امنيت و احيای ارزش‌های خانوادهٔ همبسته تبليغ می‌کنند. دريغا متاعشان در ميان مردان و نيز زنان کم‌خريدار نيست. چرا که زنانگی واکسنی بر ضد سلطه و تبعيض و خشونت نيست.

جمهوری اسلامی ايران اما اين نظم را با بهره‌گيری از امکانات وسيع مالی و انسانی (بسيج توده‌ای به نام مذهب) به اجرا درآورده است تا جامعه اسلامی آرمانی خود را بنا کند. حکمروايان اين نظام با اين ادعا که دمکراسی‌های غربی با آزادی دادن به « زن‌ها » بنيان‌های خانوادهٔ مقدس را متلاشی کرده‌اند و زنان و مردان و جامعه را به فساد کشانيده‌اند، پندار ارائه الگوئی اصلح برای مسلمانان و بديلی راه‌گشا برای کل بشريت را در سر داشته‌اند. پس با تکيه بر قانون شرع مناسبات زنان و مردان را طوری مهندسی کرده‌اند که از اختلاط نامحرمان جلوگيری شود. با حجاب اجباری و ترفندهای پوچ جداسازی زن و مرد در فضاهای عمومی، به ديوارکشی جنسيتی کمر بسته‌اند. برای عشق‌های ممنوع مجازات‌های سنگين وضع کرده‌اند. معاشرت و زندگی مشترک بدون ازدواج ميان دو انسان عاقل و بالغ را گناه، و بنابراین جرم دانسته‌اند. اما شوهردادن به زور دختربچه‌ها را مباح و قانونی شمرده‌اند تا آنان را رسما در معرض تجاوز مردان قرار دهند. علاوه بر این، به بهانهٔ جلوگيری از گناه، چندهمسری و فحشای صيغه را رواج داده‌اند. بلبشویی از تناقض‌های رياکارانه که بر فساد، لباس زهد و تقوی می‌پوشاند، و در یک کلام، عشق را ممنوع و تجاوز را مشروع می‌کند.

در چنين فضایی، با وجود مقاومت زنان و مردانی که به الگوی مسلط تن نمی‌دهند، و با وجود همه تلاش‌هایی که کنشگران پيشرو حقوق انسانی و آزادی زنان  تحت فشار و سرکوب به خرج می‌دهند، به سختی می‌توان اميدوار بود که ذهنيت اجتماعی امکان يابد به پرسشگری و انديشيدن دربارهٔ خشونت بر زنان بنشيند. چرا که پايه‌های بنيانی چنين پرسشگری بر تمايز گذاشتن آشکار ميان عشق‌ورزی و سلطه‌گری و تجاوز است.

Deutsche Welle